اثر کردن. راه یافتن: بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست. سعدی. فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت. سعدی. سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی. سعدی
اثر کردن. راه یافتن: بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست. سعدی. فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت. سعدی. سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی. سعدی
کثیف کردن. آلوده کردن. شوخگین کردن. تدنیس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود. - چرکین کردن دل کسی را، افسرده و ملول و آزرده خاطر ساختن او را
کثیف کردن. آلوده کردن. شوخگین کردن. تَدنیس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود. - چرکین کردن دل کسی را، افسرده و ملول و آزرده خاطر ساختن او را
ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن: پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد دروغی چند را سرتیز میکرد. نظامی. ، فروبردن. داخل کردن: سنان بر سینه ها سرتیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی
ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن: پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد دروغی چند را سرتیز میکرد. نظامی. ، فروبردن. داخل کردن: سنان بر سینه ها سرتیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی